لطفکم مزیدلغتنامه دهخدالطفکم مزید. [ ل ُ ف ُک ُ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) مهر و محبت شما زیاد. لطف شما زیاد. و آن در مقام سپاسداری گفته شود.
لاحکم الالغتنامه دهخدالاحکم الا. [ ح ُ م َ اِل ْ لا لِل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) یعنی فرمانی نیست جز خدای تعالی را. شعار خوارج به روز صفین و نهروان . قول خوارج نهروان برخلاف امر حکم
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َ ] (ع اِمص ) افزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 35/50)؛ مر ایشان را
لافلغتنامه دهخدالاف . (اِ) اسم از لافیدن . خودستائی به دروغ . به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن . (لغت نامه ٔ اسدی ). صَلف . (دهار).تصلّف . دعوی باطل . گزاف . (دهار). تیه
ذوالنونلغتنامه دهخداذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) لقب یونس بن متی یعنی صاحب ماهی یا همدم ماهی - و خداوند ماهی یکی از انبیاء بنی اسرائیل است که مبعوث بر اهل نینوی بود و آنرا صاحب ال
صاحب الزنجلغتنامه دهخداصاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید
لؤلؤ شدنلغتنامه دهخدالؤلؤ شدن . [ ل ُءْ ل ُءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) به صورت لؤلؤ درآمدن : چون صدف امید میدارم که لؤلوئی شودقطره ای کز ابر لطفم در دهان افکنده ای .سعدی .