لطاملغتنامه دهخدالطام . [ ل ِ ] (ع مص ) ملاطمة. طپانچه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب ). با کسی طپنچه زدن . (زوزنی ) : با آبروی تشنه بمانی از آب جوی به چون ز بهر آب زنی با خران لطا
لتاملغتنامه دهخدالتام . [ ] (اِ) جنگ (؟) مبارزه (؟) : به لتام آمده زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام .محمدبن وصیف سکزی (از تاریخ سیستان ص 210). || ذم
ملاطمةلغتنامه دهخداملاطمة. [ م ُ طَ م َ ] (ع مص ) با کسی طپنچه زدن . لِطام . (المصادر زوزنی ). طپانچه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تپانچه زدن و سیلی زدن . لِطام . (از
آسیبلغتنامه دهخداآسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید
طپانچه زدنلغتنامه دهخداطپانچه زدن . [ طَ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن کسی را. چک زدن . طپنچه زدن . لطمه زدن . زخم با کف دست زدن . ضفد. خمش . طرف . ذح . سفع. سفق . لفخ . لظه .