لطاطلغتنامه دهخدالطاط. [ ل َ ] (ع اِ) خشک سال سخت که در آن دهش و عطا یکجا فراموش کنند. (منتهی الارب ). || آن دایره که در پیشانی اسب بود. (مهذب الاسماء).
لطاطلغتنامه دهخدالطاط. [ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ سر کوه برآمده . (منتهی الارب ). || نیزه ٔ کوتاه . (مهذب الاسماء).
لطاطلغتنامه دهخدالطاط. [ل ِ ] (اِخ ) راهی است در عرض جبل . عمرانی گوید: لطاطکناره ٔ نهری است یا رودی است . (از معجم البلدان ).
لتاتلغتنامه دهخدالتات . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ریزه های شکسته از پوست درخت . || سائیده . || شکسته . کوفته . || آمیخته . (منتهی الارب ).
لطلغتنامه دهخدالط. [ ل َطط ] (ع اِ) حمیل . (منتهی الارب ). گردن بند از دانه های حنظل رنگ کرده . یقال : رأیت فی عنقها لطا حسناً. ج ، لطاط. (منتهی الارب ). || زه بندای مروارید
لطاةلغتنامه دهخدالطاة. [ ل َ ] (ع اِ) زمین . || جای . || پیشانی . || میانه ٔ پیشانی . || دزدان که نزدیک باشند از تو. (منتهی الارب ). اللصوص یکونون بالقرب منک . (اقرب الموارد). |