لشتنلغتنامه دهخدالشتن . [ ل ِ ت َ ] (مص ) لیشتن . لیسیدن . (برهان ) (جهانگیری ). زبان بر چیزی مالیدن . لستن : لشتند آستانت بزرگان و مهتران چون یوز پیر لشته به لب کاسه ٔ پنیر. سو
ورساخیدنلغتنامه دهخداورساخیدن . [ وَدَ ] (مص ) لشتن و لیسیدن . (آنندراج ) (برهان ). زبان بر چیزی مالیدن . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
لگام لیسیدنلغتنامه دهخدالگام لیسیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لشتن لغام . لحس لجام . || کنایه از مطیع و منقاد بودن است . (آنندراج ). مقابل لگام خائیدن : صاعد و هابط گردونش ببوسند ر