لرزانیدنلغتنامه دهخدالرزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش . (زوزنی ). ارعاش .(منتهی الارب ). ارجاد. (تاج المصادر). نفض . فشاندن . افشاندن . تلتلة. (منتهی الارب ).
لرزاندنلغتنامه دهخدالرزاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) مرتعش کردن . به رعشه درآوردن . به لرزه درآوردن . به تزلزل آوردن . به لرزش درآوردن . لرزانیدن : بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه ٔ شیرسم ا
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوب
لیزانیدنلغتنامه دهخدالیزانیدن . [ دَ ] (مص ) لیزاندن . لیز دادن . به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان . سراندن . شخشانیدن .
ترعیشلغتنامه دهخداترعیش . [ ت َ ] (ع مص ) لرزانیدن . (زوزنی ).|| لرزیدن . (آنندراج ). ارعاد. (ذیل اقرب الموارد).
ارجادلغتنامه دهخداارجاد. [ اِ ] (ع مص ) لرزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). یقال : اُرجِدَ (مجهولاً)؛ لرزانیده شد. (منتهی الارب ). || ترس دادن .
ارعاسلغتنامه دهخداارعاس . [ اِ ] (ع مص ) لرزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). لرزاندن . (منتهی الأرب ). ارعاش .
اقضاملغتنامه دهخدااقضام . [ اِ ] (ع مص ) لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. || در خشکسال اندک از طعام آوردن قوم از شهری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || قضیم خوران
شیبانیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. لرزانیدن.۲. فریفته ساختن.۳. آشفته کردن؛ درهم کردن.۴. مخلوط کردن آرد با آب؛ خمیر کردن.