لذملغتنامه دهخدالذم . [ ل َ ذَ ] (ع مص ) به شگفت آوردن . || بوسه دادن . || لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب ). جایی مقام کردن . (تاج المصادر).
لزملغتنامه دهخدالزم . [ ل َ ] (ع مص ) لزوم . لزام . لزامة. لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن کسی را. || واجب شدن حق بر کسی . (منتهی الارب ).
لضملغتنامه دهخدالضم . [ ل َ ] (ع مص ) سختی و درشتی کردن . || ستیهیدن . (منتهی الارب ). || نظم . || سخت پیوند دادن . || لضم الخیط؛ داخل کرد رشته را (در سوزن ). (دزی ).
لامبالاتدیکشنری عربی به فارسیبي حسي , بي عاطفگي , خون سردي , بي علا قگي , خونسردي , لا قيدي , سهل انگاري , پشت گوش فراخي
لازملغتنامه دهخدالازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این