پیزرلغتنامه دهخداپیزر. [ زُ ] (اِ) پاپی روس . دُخ . دوخ . حلفاء. فیلکون . فافیر. بردی . بابورس . حفا. تک . لخ . اباء. برس . لوخ . نوعی جگن که در آب روید. کاغذ معروف به قرطاس مصر
لخاژلغتنامه دهخدالخاژ. [ ل ُ ] (اِ) لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لُخ ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است . (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 351). || صاحب م
لجلغتنامه دهخدالج . [ ل َ ] (اِ) لگد که در مقابل مشت است . (برهان ). لگد باشد به پشت پای . (لغت نامه ٔ اسدی ). لگدکوب باشد به زبان پارسی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لگدی باشد که به
لخلغتنامه دهخدالخ . [ ل ُ ] (اِ) کزنفون مورخ (از لشکریان کورش ) قسمتی را که دارای 24 نفر یا کمتر بوده لُخ یا لُخاژ مینامد. این دو لفظ یونانی است . (ایران باستان ج 1 ص 351).