لخلخلغتنامه دهخدالخلخ . [ ل َ ل َ ] (ص ) بی گوشت . ضعیف . لاغر. (جهانگیری ) : مفخر تبریزیان شاه جهان شمس دین فربه و زفتت کند گرچه که تو لخلخی .مولوی .
کِر و کِرفرهنگ گنجواژه 1ـ صدای خنده بلند، حرکت آهسته 2ـ کر و کر کردن، با کشیدن پا به زمین به آهستگی حرکت کردن، آرام زندگی کردن، لِخ لِخ کردن، فِس فِس کردن.
لخلغتنامه دهخدالخ . [ ل ُ ] (اِ) کزنفون مورخ (از لشکریان کورش ) قسمتی را که دارای 24 نفر یا کمتر بوده لُخ یا لُخاژ مینامد. این دو لفظ یونانی است . (ایران باستان ج 1 ص 351).