لخیلغتنامه دهخدالخی . [ ل َ خا ] (ع اِ) (به مدّ نیز آید یعنی لخاء) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک
لخیلغتنامه دهخدالخی . [ ل َخ ْی ْ ] (ع مص ) مال کسی را دادن . || دارو در بینی یا در گلوی کسی ریختن . (منتهی الارب ).
لخیفلغتنامه دهخدالخیف . [ ل ُ خ َ / ل َ ] (اِخ ) اسپی است مر نبی (ص ) را (او هو بالمهمله ، لحیف ). (منتهی الارب ).
لخیفةلغتنامه دهخدالخیفة. [ ل َف َ ] (ع اِ) آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن . || آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ). خرخِر.
لخیعةلغتنامه دهخدالخیعة. [ ل َ ع َ ] (اِخ ) لختیعة. یکی از ملوک یمن یا از مقاول ملقب بذوالشناتر. ذوالشناتر لخیعةبن بنوف حمیری است (یا آن لختیعة به زیادت تاء است و الاول اکثر او ا
لخیفلغتنامه دهخدالخیف . [ ل ُ خ َ / ل َ ] (اِخ ) اسپی است مر نبی (ص ) را (او هو بالمهمله ، لحیف ). (منتهی الارب ).
لخیفةلغتنامه دهخدالخیفة. [ ل َف َ ] (ع اِ) آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن . || آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ). خرخِر.
لخیعةلغتنامه دهخدالخیعة. [ ل َ ع َ ] (اِخ ) لختیعة. یکی از ملوک یمن یا از مقاول ملقب بذوالشناتر. ذوالشناتر لخیعةبن بنوف حمیری است (یا آن لختیعة به زیادت تاء است و الاول اکثر او ا
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ ز
لختیعةلغتنامه دهخدالختیعة. [ ل َع َ ] (اِخ ) لخیعة ذوالشناتر. یکی از ملوک یمن یا ازمقاول . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 423 شود.