لخنلغتنامه دهخدالخن . [ ل َ خ َ ] (ع مص ) گنده و بدبوی گشتن مشک و جز آن . (منتهی الارب ). گنده شدن مشک . (تاج المصادر). || تباه گردیدن لوز. (منتهی الارب ). پوسیده شدن مغز. (تاج
لخنلغتنامه دهخدالخن . [ ل َ] (ع اِ) سپیدی که در غلاف سر نره ٔ کودک ختنه ناکرده باشد. || سپیدی نره ٔ خر. (منتهی الارب ).
لخناءلغتنامه دهخدالخناء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخن . امراءة لخناء؛ زن گنده شرم . اَمة لخناء؛ داه گنده شرم . (منتهی الارب ).
لخنیسلغتنامه دهخدالخنیس . [ ل ُ ] (معرب ، اِ) انف العجل . اناریلّن . رجوع به انف العجل شود . حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت یونانی و نوعی از خیری بری است نبات او قریب به ذرعی و گلش
لخنیس الاکلیلةلغتنامه دهخدالخنیس الاکلیلة. [ ل ُ سُل ْ اِلی ل َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از خیری جبلی است و آن خزامی است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به خزامی شود.
لخناءلغتنامه دهخدالخناء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخن . امراءة لخناء؛ زن گنده شرم . اَمة لخناء؛ داه گنده شرم . (منتهی الارب ).
لخنیسلغتنامه دهخدالخنیس . [ ل ُ ] (معرب ، اِ) انف العجل . اناریلّن . رجوع به انف العجل شود . حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت یونانی و نوعی از خیری بری است نبات او قریب به ذرعی و گلش
لخنیس الاکلیلةلغتنامه دهخدالخنیس الاکلیلة. [ ل ُ سُل ْ اِلی ل َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از خیری جبلی است و آن خزامی است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به خزامی شود.