لامیدنلغتنامه دهخدالامیدن . [ دَ ] (مص ) نالیدن ؟ : چند لامی عمادی از غم عشق دعوی عاشقی ز بی لامی است .عمادی شهریاری .
لامیدنلغتنامه دهخدالامیدن . [ دَ ] (مص ) نالیدن ؟ : چند لامی عمادی از غم عشق دعوی عاشقی ز بی لامی است .عمادی شهریاری .
لخشیدنلغتنامه دهخدالخشیدن . [ ل َدَ ] (مص ) لغزیدن . شخشیدن . لیزیدن . لیز خوردن . سر خوردن . پای از پیش بدر رفتن و افتادن . (برهان ) : چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخ