لخفلغتنامه دهخدالخف . [ ل َ ] (ع مص ) فراخ کردن داغ و نشان آن را. || زدن سخت . (منتهی الارب ). ضرب شدید. (زوزنی ).
لخفلدلغتنامه دهخدالخفلد. [ ل ِ ف ِ ] (اِخ ) نام دشت وسیع و پهناوری است که در باویر از کشور آلمان بوسیله ٔ شکافتن نهر لخ بوجود آمده است و جولانگاه مبارزان دلیر در چند جنگ عظیم واق
لخفةلغتنامه دهخدالخفة. [ ل َ ف َ ] (ع اِ) سُرین . || حلقه ٔ دُبر. || داغی است . (منتهی الارب ). قسمی داغ . || سنگ سپید تُنک . ج ، لِخاف . (منتهی الارب ). سنگ تنک . (مهذب الاسماء
لخفلدلغتنامه دهخدالخفلد. [ ل ِ ف ِ ] (اِخ ) نام دشت وسیع و پهناوری است که در باویر از کشور آلمان بوسیله ٔ شکافتن نهر لخ بوجود آمده است و جولانگاه مبارزان دلیر در چند جنگ عظیم واق
لخفةلغتنامه دهخدالخفة. [ ل َ ف َ ] (ع اِ) سُرین . || حلقه ٔ دُبر. || داغی است . (منتهی الارب ). قسمی داغ . || سنگ سپید تُنک . ج ، لِخاف . (منتهی الارب ). سنگ تنک . (مهذب الاسماء
لخافلغتنامه دهخدالخاف . [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لخفة. سنگهای تنک . (منتهی الارب ). سنگهای سفید. (منتخب اللغات ).
اسکلفاجلغتنامه دهخدااسکلفاج . [ اِ ک ِ ] (اِ) رند. مشتواره . پنیرتراش : نزل فی بعض اسفاره منزلاً و استدعی ماءً لغسل رِجلیه اخر خلعه لخفیه فقدم الیه رَب ّ المنزل الماءَ و کانت علیه
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن نصرالسهمی و یا حارث بن سهم بصری . صحابی است ، و زبیربن بکار، در الموفقیات ، از طریق محمدبن اسحاق از او شعری در باب قصه ٔ سقیفه ٔ بنی سا