لخشیدهلغتنامه دهخدالخشیده . [ ل َ دَ / دِ ] (ن مف ) مشتعل شده : ایشان را از آنجا در آتش لخشیده فکند. (تفسیر ابی الفتوح ج 5 ص 214). || لغزیده .
شخشیدهلغتنامه دهخداشخشیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) لخشیده . لغزیده . (برهان ). شخیده . افتاده . لغزیده . (سروری ). || از جایی افتاده . (برهان ).
لغزیدهلغتنامه دهخدالغزیده . [ ل َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از لغزیدن . لخشیده : رَمیَّةٌ شاطفة؛ رمیه که از کشتنگاه لغزیده و جنبیده باشد. (منتهی الارب ).
لخشیدنلغتنامه دهخدالخشیدن . [ ل َدَ ] (مص ) لغزیدن . شخشیدن . لیزیدن . لیز خوردن . سر خوردن . پای از پیش بدر رفتن و افتادن . (برهان ) : چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخ