لخشانلغتنامه دهخدالخشان . [ ل َ ] (نف ) لغزان . نسو. نسود. اَملس . لخشنده . در حال لخشیدن . هموار. چیز املس که بر آن پای بلغزد و این مشتق از لخشیدن به معنی لغزیدن است از اینجاست
لخشاندنلغتنامه دهخدالخشاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزاندن . لغزانی : ان تمید بکم ، ای لئلا تمید بکم (قرآن 16 و 15 و 10/31)؛تا شما را نلخشاند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 260).
لخشانیدنلغتنامه دهخدالخشانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزانیدن : استزلال ؛ لخشانیدن و لغزانیدن . (مجمل اللغة).
لخشاندنلغتنامه دهخدالخشاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزاندن . لغزانی : ان تمید بکم ، ای لئلا تمید بکم (قرآن 16 و 15 و 10/31)؛تا شما را نلخشاند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 260).
لخشانیدنلغتنامه دهخدالخشانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزانیدن : استزلال ؛ لخشانیدن و لغزانیدن . (مجمل اللغة).