لخت کردنلغتنامه دهخدالخت کردن . [ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جامه برآوردن . برهنه کردن .- لخت کردن کاروان ؛ ستدن دزد همه ٔ اموال آنان را به ستم . گرفتن قاطع طریق همه چیز کاروانی را تا جامه های تن او را. ربودن دزد جامه و کالای کاروان را.
لخت لختلغتنامه دهخدالخت لخت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . قطعه قطعه . چاک چاک . لت لت . بخش بخش : ز نیروی مردان و از زخم سخت فرامرز را نیزه شد لخت لخت . فردوسی .زره شان درآمد همه لخت لخت نگر تا کرا روز برگشت و بخت . <p c
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن <
لخت لختلغتنامه دهخدالخت لخت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . قطعه قطعه . چاک چاک . لت لت . بخش بخش : ز نیروی مردان و از زخم سخت فرامرز را نیزه شد لخت لخت . فردوسی .زره شان درآمد همه لخت لخت نگر تا کرا روز برگشت و بخت . <p c
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن <
لختفرهنگ فارسی عمید۱. جزء؛ حصه؛ تکه و پارهای از چیزی.۲. گرز.⟨ لختلخت: [قدیمی]۱. پارهپاره؛ تکهتکه: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).۲. کمکم.
لختفرهنگ فارسی عمیدبرهنه؛ عریان.⟨ لخت شدن: (مصدر لازم) [عامیانه]⟨ لخت کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. لباسهای کسی را از تنش درآوردن؛ برهنه کردن.۲. [مجاز] غارت کردن اموال کسی.
چادر یک لختلغتنامه دهخداچادر یک لخت . [ دَ / دُ رِی ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چادر یک شقه ، چادر یک تخته . ملاَءة. (منتهی الارب ). ریطة. (منتهی الارب ).
زنزلختلغتنامه دهخدازنزلخت . [ زَ زَ ل َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را آقاقیا و آزاد درخت معنی کرده . رجوع به همین کتاب ج 1 ص 606 شود.
شلختلغتنامه دهخداشلخت . [ ش َ ل َ ] (اِ) لگدی که با پشت پا و یا سر زانو بر نرمگاه و نشستگاه کسی در بازی و یا از روی خشم و غضب زنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). اردنگ . اردنگی . زفکنه (در تداول مردم قزوین ). تیپا. رجوع به شلخته و مترادفات دیگر کلمه شود.
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
کون لختلغتنامه دهخداکون لخت . [ ل ُ ] (ص مرکب ) کسی که کونش برهنه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنه . و رجوع به کون برهنه شود.