لخت کردنلغتنامه دهخدالخت کردن . [ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جامه برآوردن . برهنه کردن .- لخت کردن کاروان ؛ ستدن دزد همه ٔ اموال آنان را به ستم . گرفتن قاطع طریق همه چیز کاروانی را
لت کردنلغتنامه دهخدالت کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). زدن : هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آ
لیت کردنلغتنامه دهخدالیت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) له کردن . با دست فشار دادن میوه ای را تا له شود و آب افتد چون دانه ٔ انگوری . بسیار پختن موادی چون بادنجان و کدو و بامیه چنانکه
licksدیکشنری انگلیسی به فارسیلخت کردن، لیس، لیسه، لیسیدن، تازیانه زدن، زبان زدن، زبانه کشیدن، مغلوب کردن
برهنه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد رهنه کردن، لُخت کردن، پوستکندن، آشکار کردن، پرده برداشتن، افشا کردن