لحیه جنباندنفرهنگ انتشارات معین( ~ . جُ نú دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سخن گفتن ، اظهار فضل کردن .
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (اِخ ) نام قصبه و بندرگاه و مرکز قضائی است در 120هزارگزی شمال حدیدة در سنجاق یمن . دارای حدود 3500 تن سکنه . آن را قلعتی است و سه جامع دارد
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (ع اِ) ریش . محاسن شعر الخدین و الذقن . ج ، لِحی ̍، لُحی ̍. (منتهی الارب ). لحوی منسوب بدان است . (آنندراج ). و هما لحیتان : اللحیة لیة ما
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (اِخ ) ابن خلف الطائی از شاعران عرب است . رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 247 شود.
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای
تدردرلغتنامه دهخداتدردر. [ ت َ دَ دُ ] (ع مص ) تحرک چیزی . (متن اللغه ). بحرکت آمدن لحیه . (منتهی الارب ). جنبیدن و لرزیدن عضله . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
خیزبگیرلغتنامه دهخداخیزبگیر. [ ب ِ ](اِ مرکب ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که جمعی بطریق دایره بر سر پا می نشینند و شخصی بر دور همین دایره از دنبال دیگری می دود و اگر همان لحظه
الواءلغتنامه دهخداالواء. [ اِل ْ ] (ع مص ) پیچانیدن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). اعراض کردن و سر تافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دنبال جنبانیدن اشتر. (تاج ال
دمبدملغتنامه دهخدادمبدم . [ دَ ب ِ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) نفس بنفس و لحظه بلحظه و پی درپی و هر زمان و هر وقت و بسیار بار و اکثر اوقات . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ آناًفآناً و دمادم