لحتلغتنامه دهخدالحت . [ ل َ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || خراشیدن و برکندن پوست عصا را. (منتهی الارب ).
لحطلغتنامه دهخدالحط. [ ل َ ] (ع مص ) رش ّ. آب پاشیدن . (منتهی الارب ). آب و جارو کردن . آب زدن بر در سرای . (تاج المصادر). || سپوختن . || راندن . (منتهی الارب ).
لهطلغتنامه دهخدالهط. [ ل َ ] (ع مص ) طپانچه زدن کسی را. || تیر انداختن بر کسی . || دوختن جامه . || بر زمین زدن کسی را. || زادن مادر فرزند را. || آب زدن زن شرم خود را. (منتهی ال
صلاح مصلحت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه لحت کردن، مشورت خواستن، بهداوریرفتن، پیروی کردن، تبادل نظر کردن، وارد شور شدن نصیحت شنیدن
مصلحت نبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی لحت نبودن، درست نبودن، شرایطاقتضا نکردن، صحیح نبودن، اثری نداشتن، کمکی نکردن، بیفایده بودن ضرر زدن، بدی کردن، گرفتارکردن، بهدردسر انداختن،
مصلغتنامه دهخدامص . [ م ُص ص ] (ع ص ) خالص هر چیزی . کرملی گوید کلمات مح ، محض ، محت ، لحت ، نحت ، نص ، قح ، کح ، صم ، همه به معنی خالص و با مص در معنی مشترکند. رجوع به مصة شو