لتوبلغتنامه دهخدالتوب . [ ل ُ ] (ع مص ) لتب . استوار و پابرجای بودن . (منتهی الارب ). ایستادن . (تاج المصادر). || برچفسیدن . || لازم گرفتن . || نیزه زدن . (منتهی الارب ).
لتبلغتنامه دهخدالتب . [ ل َ ](ع مص ) لتوب . استوار و پابرجای بودن . (منتهی الارب ).ایستادن . (تاج المصادر). || لازم گرفتن . || نیزه زدن . (منتهی الارب ). کارد بر سینه ٔ شتر زدن
برچفسیدنلغتنامه دهخدابرچفسیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) برچسپیدن . برچسفیدن . تلخن . (منتهی الارب ). تلخط.(اقرب الموارد). لتوب . لصوق . لزوق : رسعت عینه ؛ برچفسید نیام چشم او. (من
لازملغتنامه دهخدالازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این