لب پریدهلغتنامه دهخدالب پریده . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (در کاسه و بشقاب و کوزه و جز آن ) کمی از دهانه ٔ آن شکسته .
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گ
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ َ دَ ] (مص ) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن . حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش . برپریدن . پرواز کردن . طیران کردن . طیرورت . طیر.
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری
بخیهلغتنامه دهخدابخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال
بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاش