لب شیرین کردنلغتنامه دهخدالب شیرین کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسم . تبسم . ابتسام . کشر. دندان برهنه کردن . افترار. خنده کردن . (آنندراج ) : غنچه اش هر گه لبی از خنده شیرین میکندپر
شیرین لبلغتنامه دهخداشیرین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . فصیح و بلیغ و آنکه گفتار وی شیرین و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء). || نوشین لب : لب شیرین لبان را خصلتی هست که غارت می
تبسم کردنلغتنامه دهخداتبسم کردن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لب شیرین کردن ، لب سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام . لبخند زدن : عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد
افترارلغتنامه دهخداافترار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده . (آنندراج ). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده . (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن . (المصاد
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و ن
حلوالغتنامه دهخداحلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای
شکرریز کردنلغتنامه دهخداشکرریز کردن . [ ش َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار. نثار کردن . (یادداشت مؤلف ) : بر چهره ٔ آن بت دلاویزکردند به تنگنا شکرریز. نظامی .که با شیرین چه بازی کرده پر