لب شکریلغتنامه دهخدالب شکری . [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . شکافته لب . چهارلب . سه لبه . سلفه . سلنج . سه لنج . کفیده لب . اَعلم . علماء. افلح . صاحب آنندراج گوید: لب
لب شکریفرهنگ انتشارات معین( ~ . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب ، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد.
لب شکریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که یکی از دو لب او شکافته باشد؛ لبشکافته؛ سه لنج؛ سلنج؛ سهلب.
لب شتریلغتنامه دهخدالب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
خرگوش لبلغتنامه دهخداخرگوش لب . [ خ َ ل َ ](ص مرکب ) لب شکری را گویند و کسی باشد که خلقةً لب زیرین یا زبرین او شکافته باشد مانند لب خرگوش . سه لب .اَفْلَح (از جهت لب زبرین ). اَعْلَ
شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی . به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف ). رنگ زرد کمرنگ و