خرگوش لبلغتنامه دهخداخرگوش لب . [ خ َ ل َ ](ص مرکب ) لب شکری را گویند و کسی باشد که خلقةً لب زیرین یا زبرین او شکافته باشد مانند لب خرگوش . سه لب .اَفْلَح (از جهت لب زبرین ). اَعْلَ
ماهلغتنامه دهخداماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (ا
یارلغتنامه دهخدایار. (اِ) اعانت کننده . (برهان ) (شرفنامه ). معین . (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات ). عون . معاون . ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت . یاور. مدد. ساعد. دستگ
خرگوش لبلغتنامه دهخداخرگوش لب . [ خ َ ل َ ](ص مرکب ) لب شکری را گویند و کسی باشد که خلقةً لب زیرین یا زبرین او شکافته باشد مانند لب خرگوش . سه لب .اَفْلَح (از جهت لب زبرین ). اَعْلَ