لب آبلغتنامه دهخدالب آب . [ ل َ ] (اِخ ) لواب . نام نهری و رودخانه ای به کوه کیلویه ٔ فارس ، آبش شیرین و گوارا. آب چشمه ٔ دلی گردد (؟) وچشمه ٔ مارگان و چشمه ٔ زنگبار و چشمه ٔ ساد
لبابلغتنامه دهخدالباب . [ ل ُ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی حذیمة را. (منتهی الارب ). قال الاصمعی و هو یذکر جبال هذیل ثم اودیة واسعة و جبل یقال له لباب و هو لبنی خالد. (معجم البلدان
لبابلغتنامه دهخدالباب . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) خالص از هر چیزی . حسب ٌ لباب ؛ حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب ). گزیده ٔ هر چیز. ویژه ٔ هر چیز. بهتر چیزی . چیزی بی آمیغ. نفیس . (دستو
ابن لبلغتنامه دهخداابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مد
لباب البرلغتنامه دهخدالباب البر. [ ل ُ بُل ْ ب ُرر ] (ع اِ مرکب ) نشاسته است . (فهرست مخزن الادویه ).
لبابةلغتنامه دهخدالبابة.[ ل ُ ب َ ] (اِخ ) دختر عبدالرحمن بن جعفر، زوجه ٔ علی بن ابیطالب . این زن را علی علیه السلام طلاق داد و علی بن عبداﷲبن عباس به زنی کرد. (عقدالفرید ج 5 ص 3
وَرَدَفرهنگ واژگان قرآنبه لب آب رفت ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معناي قصد رفتن بسوي آب است و به تدريج در چيزهاي ديگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورو
مَوْرُودُفرهنگ واژگان قرآنآبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمى است [آتشى] كه در آن وارد مىشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معناي قصد رفت
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن لب فرج بن قاسم غرناطی . رجوع به ابن لب ابوسعید... شود.
وِرْداًفرهنگ واژگان قرآنبه صورت آمدن تشنگان بر لب آب ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معناي قصد رفتن بسوي آب است و به تدريج در چيزهاي ديگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب