لبهدیکشنری فارسی به انگلیسیborder, brink, cut, edging, end, flapper, fringe, hemline, ledge, lip, overhang, rim, small, verge
لبهلغتنامه دهخدالبه . [ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ) تیزنا. تیزه . دَم .حدّ. لب . دَمه . حرف . طرف برنده ٔ کارد و امثال آن .- لبه از ظرفی یا جامه ای یا دیواری و غیره ؛ کنار. حاشیه . ط
گوِۀ تسمهbelt edge wedge, belt edge insert, shoulder belt wedgeواژههای مصوب فرهنگستاننواری لاستیکی که بر لبۀ تسمۀ تایرهای شعاعی/رادیال قرار داده میشود تا بر دوام آنها بیفزاید
سربbalance weightواژههای مصوب فرهنگستانوزنهای معمولاً سربی که برای میزان کردن تایر بر لبۀ رینگ (rim) چرخ اضافه میشود
پلگیheel and toe wear 1, heel-toe wear 1واژههای مصوب فرهنگستانرفتگی یکطرفۀ آجقطعهها در تایرهای شعاعی؛ معمولاً رفتگی لبۀ آجقطعههایی که زودتر بر جاده قرار میگیرند، بیشتر است
لنگریلغتنامه دهخدالنگری . [ ل َگ َ ] (اِ) بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ . (غ