لبیینلغتنامه دهخدالبیین . [ ل ُ ب َی ْی ی َ ] (اِخ ) (تثنیه ٔ لبی و لُبَی ّ تصغیرِ لَبْی )نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدَر اللص ّ گوید:تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیرةبنالم تکن اذوادُ کن ّ تسیرها.و زهیر گوید:لسلمی بشرقی القنان منازل و رسم بصحراء اللبیین حائل .<p class="a
پلبنلغتنامه دهخداپلبن . [ پْل ِ / پ ِ ل ِب َ ] (اِخ ) کرسی بخشی درایالت فی نیستر از شهرستان شاتلن دارای 4579 سکنه .
لبناساغوتلغتنامه دهخدالبناساغوت . [ ](اِخ ) نام مرتعی : چون به آلاتاغ رسید آن علفخوار را پسندیده داشت و آن را لبناساغوت نام کرد. (رشیدی ).
لبنانةلغتنامه دهخدالبنانة. [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) به پارسی قدیم همان لبنان است . (ایران باستان ج 2 ص 1607).
لبنانیةلغتنامه دهخدالبنانیة. [ ل ُ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) (حاجةٌ...) (منسوباً)، حاجت بزرگ و سترگ . (منتهی الارب ).
لبنتانلغتنامه دهخدالبنتان . [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ لبنة؛ موضعی است در شعر اخطل : عول النجاء کانها متوجس باللبنتین مولع موشوم .(معجم البلدان ).
دودههلغتنامه دهخدادودهه . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی لبن است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به لبن و شیر شود.
لبناساغوتلغتنامه دهخدالبناساغوت . [ ](اِخ ) نام مرتعی : چون به آلاتاغ رسید آن علفخوار را پسندیده داشت و آن را لبناساغوت نام کرد. (رشیدی ).
لبنانةلغتنامه دهخدالبنانة. [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) به پارسی قدیم همان لبنان است . (ایران باستان ج 2 ص 1607).
لبنانیةلغتنامه دهخدالبنانیة. [ ل ُ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) (حاجةٌ...) (منسوباً)، حاجت بزرگ و سترگ . (منتهی الارب ).
لبنتانلغتنامه دهخدالبنتان . [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ لبنة؛ موضعی است در شعر اخطل : عول النجاء کانها متوجس باللبنتین مولع موشوم .(معجم البلدان ).
حامض اللبنلغتنامه دهخداحامض اللبن . [ م ِ ضُل ْ ل َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اسید لاکتیک . جوهر ترشی که از شیر ترش شده گیرند.
خلبنلغتنامه دهخداخلبن . [ خ َ ب َ ] (ع ص ) زن لاغر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ) (از اقرب الموارد). || زن گول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
متلبنلغتنامه دهخدامتلبن . [ م ُ ت َ ل َب ْ ب ِ ] (ع ص ) درنگ کننده .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلبن شود. || سست و با درنگ . (ناظم الاطباء). کاهل و سست . (از فرهنگ جانسون ).
کلبنلغتنامه دهخداکلبن . [ ] (ص ، اِ) یا کلبر. در دو نسخه ٔ قدیم سوزنی کلمه به دو صورت فوق آمده است و معنی آن رانمی دانم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شعر من دانا خرد، نادان خر کلبن بودشعر من پیشش چو در پیش خر کلبن شعیر.سوزنی (یادداشت ایض