لبلبلغتنامه دهخدالبلب . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) مرد نیکویی کننده با اهل و همسایه ٔ خود. || کبش لبلب ؛ تکه ٔ بابانگ . (منتهی الارب ).
لبلبولغتنامه دهخدالبلبو. [ ل َ ل َ ] (اِ) لبو. چغندر پخته را گویند که با کشک و سیر(؟) بخورند. (برهان ). چغندری که بپزند و در بازارها فروشند و گاهی به کشک و سیر(؟) خورند : چه برد
لبلبولغتنامه دهخدالبلبو. [ ل ُ ل ُ ] (اِ) هرزه . هرزگی : من کلاهی داشتم از لبلبو گم شد ز من در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم .حقیقت معنی بیت فوق از جواهرالاسرار شیخ آذری معلوم شود
لبلبةلغتنامه دهخدالبلبة. [ل َ ل َ ب َ ] (ع مص ) نیکدلی . (منتهی الارب ). || مهربانی کردن . (دهار). مهربانی کردن بر فرزند. || مهربانی کردن و لیسیدن گوسپند بچه را پس از زاییدن . ||
لبلبوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مغز بوداده و شیرینشدۀ هستۀ زردآلو که به عنوان آجیل مصرف میشود.۲. = لبو
لبلبولغتنامه دهخدالبلبو. [ ل َ ل َ ] (اِ) لبو. چغندر پخته را گویند که با کشک و سیر(؟) بخورند. (برهان ). چغندری که بپزند و در بازارها فروشند و گاهی به کشک و سیر(؟) خورند : چه برد
لبلبولغتنامه دهخدالبلبو. [ ل ُ ل ُ ] (اِ) هرزه . هرزگی : من کلاهی داشتم از لبلبو گم شد ز من در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم .حقیقت معنی بیت فوق از جواهرالاسرار شیخ آذری معلوم شود
لبلبةلغتنامه دهخدالبلبة. [ل َ ل َ ب َ ] (ع مص ) نیکدلی . (منتهی الارب ). || مهربانی کردن . (دهار). مهربانی کردن بر فرزند. || مهربانی کردن و لیسیدن گوسپند بچه را پس از زاییدن . ||
لبولغتنامه دهخدالبو. [ ل َ ] (اِ) چغندر پخته . لبلبو. در زبان آشور و بابل چغندر را لپتو میخوانده اند و در آرامی لپتا و لیپتا می نامیده اند و بعید نیست که اصل لبوی فارسی همین با