لبقدیکشنری عربی به فارسیشمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادي اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنيا دار
لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن چیزی را. || لباقة. زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . || برچفسیدن جامه بر تن کسی . (منتهی الارب ).
لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . مرد ماهر در کار. (منتهی الارب ). حاذق . || مرد چرب سخن . (منتهی الارب ). مرد هشیار چرب زبان چابک . (دهار) (مهذب الاسماء). چر
لبقةلغتنامه دهخدالبقة. [ ل َ ب ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث لَبِق . || زن نیکوکرشمه . (منتهی الارب ). لبیقة.
لبقیلغتنامه دهخدالبقی . [ ل َ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لبق . علی بن سلمة اللبقی که از سبابةبن سواد و مالک بن المغیره روایت کند این نسبت دارد. (سمعانی ورق 494).