لبریزلغتنامه دهخدالبریز. [ ل َ ] (نف مرکب ) پر. لبالب . مالامال . چنانکه از سر بخواهد شدن . طفحان : اناء طفحان ؛ خنور لب ریز، سرریز. نسفان : اِناء نسفان ؛ آوند پر و لب ریز. قدح دمعان ؛ کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب ) : چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (مجا
لبریزفرهنگ فارسی عمید۱. پر؛ لبالب.۲. ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازهای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد.
تَفِيضُفرهنگ واژگان قرآنلبريز مي شود(از کلمه فيض به معني لبريز شدن بر اثر پري است ، وقتي گفته ميشود فاض الاناء بما فيه معنايش اين است که ظرف از آنچه که در آن است لبريز شد )