لبتلغتنامه دهخدالبت . [ ل َ] (ع مص ) پیچیدن دست کسی را. || به چوب دستی زدن بر سینه و شکم و تهی گاه کسی . (منتهی الارب ).
لبطلغتنامه دهخدالبط. [ ل َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ). بیفکندن . فرود آوردن . (زوزنی ). لبط به (مجهولاً)، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب ). || لبط ل
جان سوزیلغتنامه دهخداجان سوزی . (حامص مرکب ) عمل جانسوز : رای تو بکین توزی دارد سر جانسوزی چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی تر. خاقانی .رجوع به جان سوز شود.
روان بخشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهروحبخشی؛ جانبخشی: ◻︎ از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز / زآنکه در روحفزایی چو لبت ماهر نیست (حافظ: ۱۵۸).