لباچهلغتنامه دهخدالباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) بالاپوش و فرجی باشد. (برهان ). ظاهراً نوعی است از قبا. (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: فرجی یعنی جامه ای که پیش آن دریده باشد و به مع
لباچهلغتنامه دهخدالباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) حلقه ای از ریسمان که بر لب اسب و خر بدفعل نهند و پیچند. لباشه . لبیشه . لویشه . لبیشن . لواشه . لباشن . رجوع به هر یک از این مدخل
لباچهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبالاپوش؛ جبه: ◻︎ زید از تو لباچهای نمییابد / تا پیرهنی ز عمرو نستانی (ناصرخسرو: ۶۰).
لباشهلغتنامه دهخدالباشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لباچه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشن . لویشه . لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان ).
درلکفرهنگ انتشارات معین(دِ لِ) (اِ.) = درلیک : جامة کوتاه قد آستین کوتاه پیش باز؛ لباچه ، صدره ، شاماکچه .
دواجهلغتنامه دهخدادواجه . [ دَ ج َ / ج ِ ] (اِ) دواجک . دواج خرد. دواج کوچک . لحافچه : مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد
لویشلغتنامه دهخدالویش . [ ل َ وی ] (اِ) لویشه . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه . لویشن . حلقه ای باشد از ریسمان که بر سرچوبی نصب کنند و لب اسبان و خران بدنعل را در آن حلقه نهند و