لباسگویش اصفهانی تکیه ای: lebâs طاری: raxt / lebâs طامه ای: lebâs طرقی: raxt / löbâs کشه ای: raxt / lebâs نطنزی: raxt
لباسدیکشنری عربی به فارسیلباس پوشيدن , جامه بتن کردن , مزين کردن , لباس , درست کردن موي سر , پانسمان کردن , پيراستن
uniformدیکشنری انگلیسی به فارسیلباس فرم، اونیفورم، یک نواخت کردن، یکسان، یک شکل، متحد الشکل، یک نواخت، یک دست، یک ریخت
گاوبارهلغتنامه دهخداگاوباره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن
جامه گردانیدنلغتنامه دهخداجامه گردانیدن . [ م َ / م ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) لباس را تغییر دادن . تعویض لباس . تغییر لباس : برخاست و برنشست و سوی باغ رفت و جامه بگردانید و سوار بازآمد. (تار
لباسلغتنامه دهخدالباس . [ ل ِ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی . پوشاک . پوشش . بالاپوش . جامه . کِسوَت . (منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه . زی ّ. قِشر. قبول . مِلبَس . لبس . لبوس . م