لاخگویش گنابادی در گویش گنابادی به زمین سفت و سخت گویند که حفر چاه در آن بسیار سخت است و پس از کمی کندن هم غیر ممکن میشود.
کشتی کردنلغتنامه دهخداکشتی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصطراع . کشتی گرفتن . (یادداشت مؤلف ). لباخ . تبذخ . (منتهی الارب ) : بکین هرزمان پیشدستی کنم به یک دست با پیل کشتی کنم .
طپانچه زدنلغتنامه دهخداطپانچه زدن . [ طَ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن کسی را. چک زدن . طپنچه زدن . لطمه زدن . زخم با کف دست زدن . ضفد. خمش . طرف . ذح . سفع. سفق . لفخ . لظه .