لایجوزلغتنامه دهخدالایجوز. [ ی َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) (از: لا + یجوز) که روا نباشد. که جایز نیست . ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف
یجوز و لایجوزلغتنامه دهخدایجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رواست و روا نیست . روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیکن سرا یکسر
تایجوز تایجوزلغتنامه دهخداتایجوز تایجوز. (اِخ ) بلوکی است از دهستان باباجانی در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه . این بلوک در انتهای دو رودخانه ٔ «زمکان » و «لیله » واقع است . نخستین از بخش گو
یجوز و لایجوزلغتنامه دهخدایجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رواست و روا نیست . روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیکن سرا یکسر
حبل الحبلةلغتنامه دهخداحبل الحبلة. [ ح َ لُل ْ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نتاج : لایجوز بیع حبل الحبلة. رجوع به حبل شود.
یجوزلغتنامه دهخدایجوز. [ ی َ ] (ع فعل ) جایز است . رواست .- لایجوز ؛ جایز نیست . روا نیست . ناروا. رجوع به لایجوز شود.
معتوقلغتنامه دهخدامعتوق . [ م َ ](ع ص ) آزادکرده شده . (آنندراج ). آزادشده . ج ، معاتیق و گویند لایجوز عبد معتوق . (ناظم الاطباء). عتیق و عاتق درست است و معتوق گفته نشود. (از اقر
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْلاه ] (اِخ ) حسین بن علی بن ابراهیم المعروف بالکاغذی منبوز به جعل از مردم بصره . شاگرد ابوالقاسم بن سهلویه ملقب به قشور از اصحاب ابی هاشم