برای گذراندن لا یحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانی وتبلیغات کردندیکشنری فارسی به عربیلوبي
سجیللغتنامه دهخداسجیل . [ س ِج ْ جی ] (ع اِ) سنگ گل . (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن ). سنگ گل و آن نوعی از سنگ خام است . (غیاث ). در المعرب از ابن قتیبه سجیل بفا
شکارلغتنامه دهخداشکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطی
خشکلغتنامه دهخداخشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوب
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
دم زدنلغتنامه دهخدادم زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نفس زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). تنفس . (ترجمان القرآن ). فروبردن و برآوردن نفس : اگرچه دلم دید چندین ستم نخواهم زدن جز به