لارندهلغتنامه دهخدالارنده . [ رِ دَ ] (اِخ ) قره مان در آسیای صغیر. (دمشقی ). رجوع به قره مان شود. از نواحی قونیه است و سلطان ولد فرزند مولانا جلال الدین محمد مولوی در این شهر به
لارندهلغتنامه دهخدالارنده . [ رِ دَ ] (اِخ ) قره مان در آسیای صغیر. (دمشقی ). رجوع به قره مان شود. از نواحی قونیه است و سلطان ولد فرزند مولانا جلال الدین محمد مولوی در این شهر به
لافندهلغتنامه دهخدالافنده . [ ف َدَ / دِ ] (نف ) آنکه لافد. آنکه لاف زند : از این لافندگان و آوازجویان بگذر ای حجت که تو مرد حق و زهدی نه مرد لاف و آوازی .ناصرخسرو.
لاندهلغتنامه دهخدالانده . [ دِ ] (اِخ ) ناپلئون . نحوی فرانسوی . مولد پاریس .مؤلف کتابی در لغت زبان فرانسه . (1803-1852 م .).