لامیلغتنامه دهخدالامی . (اِخ ) چاپ کننده ٔ تاریخ الیاس نصیبینی . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 47).
لامیلغتنامه دهخدالامی . (اِ) (درز...) از درزهای استخوان جمجمه . درزی است بر پس سر و اندرنبشتن تازیان به حرف دال ماند و اندرحرف یونانیان بشکل لام و طبیبان آن را درز لامی گویند. (
لامیلغتنامه دهخدالامی . (اِ) صمغ درخت هندی است خوشبوی شبیه به بویی مرکب از بوی مُرّ و مصطکی و در رنگ مابین سفیدی و زردی ، در آخر دوم گرم و خشک و مسخن و ملطف و مفتح سدد و رافع بل
لامیلغتنامه دهخدالامی . (اِ) نامی است که در مصر به زوفاء رطب دهند. (ضریر انطاکی در کلمه ٔ زوفا رطب ).
لامی نوارلغتنامه دهخدالامی نوار. (فرانسوی ، اِ) نام ماشینهائی مرکب از دو استوانه ٔ فولادی که بر روی هم قرار دارند و دردو جهت مختلف به گردش درآیند و میان آنها قطعات و صفحات فلزی برای
لامیلنگلغتنامه دهخدالامیلنگ . [ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی به سدن رستاق مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 125 بخش انگلیسی ). رجوع به لاملنگ شود.
لامیملغتنامه دهخدالامیم . (اِخ ) (اقوام ...) قبیله ای از اعراب که از ددان بن یقشان بوجود آمدند. (سفر پیدایش 25 : 3) (قاموس کتاب مقدس ).
لامی نوارلغتنامه دهخدالامی نوار. (فرانسوی ، اِ) نام ماشینهائی مرکب از دو استوانه ٔ فولادی که بر روی هم قرار دارند و دردو جهت مختلف به گردش درآیند و میان آنها قطعات و صفحات فلزی برای
لامیدنلغتنامه دهخدالامیدن . [ دَ ] (مص ) نالیدن ؟ : چند لامی عمادی از غم عشق دعوی عاشقی ز بی لامی است .عمادی شهریاری .