لامشاحة فی الاصطلاحلغتنامه دهخدالامشاحة فی الاصطلاح . [ م ُ شاح ْ ح َ ت َ فِل ْ اِ طِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ای لانزاع فیه . مُشاحة، با کسی به چیزی بخیلی کردن است و در صفت پیغمبر اکرم آمده : لیس
لامحالهلغتنامه دهخدالامحاله . [ م َ ل َ ] (ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره . ناچار. ناچاره . بناچار. لاجرم .ناگزیر. لابداً. لابُد. (مجدالدین ). هرآینه . باری . (در تداول عامه )
لامشانواژهنامه آزادیکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان قرانقو بخش مرکزی شهرستان هشترود آذربایجان شرقی واقع شده است.مختصات:۳۷°۲۳′۴۴″ شمالی ۴۷°۳′۱۸″ شرقی
لامشاحة فی الاصطلاحلغتنامه دهخدالامشاحة فی الاصطلاح . [ م ُ شاح ْ ح َ ت َ فِل ْ اِ طِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ای لانزاع فیه . مُشاحة، با کسی به چیزی بخیلی کردن است و در صفت پیغمبر اکرم آمده : لیس
استحسانلغتنامه دهخدااستحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
مشاحةلغتنامه دهخدامشاحة. [ م ُ شاح ْ ح َ ] (ع مص ) (از «ش ح ح ») با کسی به چیزی بخیلی کردن و با علی متعدی شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
استلزاملغتنامه دهخدااستلزام .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) لزوم . وجوب . || شبهه ٔ استلزام ؛ قاضی عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری در کتاب جامعالعلوم مشهور به دستورالعلماء آرد: شبهةالاستلزام