لاف و لاملغتنامه دهخدالاف و لام .[ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لاف و گزاف : آخر بدهی به ننگ و رسوائی بی شک یکروز لاف و لامش را.ناصرخسرو.
لاف و لامانیلغتنامه دهخدالاف و لامانی . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لاف و گزاف . لاف و لام : سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی عروس زشت حلی دون و لاف و لامانی . خاقانی .رجوع به لامانی
زهرهلغتنامه دهخدازهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندرا
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
لاف و لاملغتنامه دهخدالاف و لام .[ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لاف و گزاف : آخر بدهی به ننگ و رسوائی بی شک یکروز لاف و لامش را.ناصرخسرو.