لغتنامه دهخدا
لفف . [ ل َ ف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده ، چنانکه از کار معطل سازد. || گرانی زبان چندانکه در سخن بازماند. (منتهی الارب ). اَلَف ّ، نعت است از آن . || من العیوب الخلقیة فی الفرس و هو استدارة فیه (فی العنق ) مع قصر. (صبح الاعشی ج 2</sp