لاغیهلغتنامه دهخدالاغیه . [ غی ی َ / ی ِ ] (اِ) گیاهی است شیردار و بسیار گرم . (غیاث ). لاغینه .(آنندراج ). لاعیه . (منتهی الارب ). لاغیثه . دیو سفید. رجوع به دیو سفید شود. (گااو
لاغیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی شیردار شبیه سقمونیا با برگهای گرد و زردرنگ، گلهای زرد مایل به قرمز و خوشبو که بیشتر در دامنۀ کوهها میروید.
لاغیةلغتنامه دهخدالاغیة. [ غی ی َ ] (ع ص ، اِ) کلمة لاغیة؛ سخن بدو فاحش و بیهوده . سخن نابکار. (دهار). منه قوله تعالی : لاتسمع فیها لاغیة. (قرآن 11/88). (منتهی الارب ). لغو. (مهذ
لاغیةلغتنامه دهخدالاغیة. [ غی ی َ ] (ع ص ، اِ) کلمة لاغیة؛ سخن بدو فاحش و بیهوده . سخن نابکار. (دهار). منه قوله تعالی : لاتسمع فیها لاغیة. (قرآن 11/88). (منتهی الارب ). لغو. (مهذ
لغاًلغتنامه دهخدالغاً.[ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) لاغیة. لغو. بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن . (منتهی الارب ). نافرجام گفتن . (زوزنی ).
حلبابلغتنامه دهخداحلباب . [ ح ِ ] (ع اِ) حِلِبْلاب لاغیه است . و گویند لبلاب کبیر است . رجوع به لبلاب شود.
قاتل الحیتانلغتنامه دهخداقاتل الحیتان . [ ت ِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) لاغیه است . (فهرست مخزن الادویه ). و ماهی زهرج را نیز نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به قاتل السمک شود.