لاش و ماشلغتنامه دهخدالاش و ماش . [ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لاش ماش . حیله . باطل . رجوع به لاش و رجوع به لاش ماش شود.
الاشلغتنامه دهخداالاش . [ اَ ] (اِ) آلاش . راش . زان . بُشجیر عیش السیاح . شجرةالنَبَع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و ن
طیانلغتنامه دهخداطیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطا
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن
لاش و ماشلغتنامه دهخدالاش و ماش . [ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لاش ماش . حیله . باطل . رجوع به لاش و رجوع به لاش ماش شود.
بلاژلغتنامه دهخدابلاژ. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بی سبب و بی جهت و بی تقرب . (برهان ) (از هفت قلزم ). بی جهت و بی سبب . (آنندراج ) (انجمن آرا). بِلاش . در فرهنگ به معنی بی سبب و بی تقری