لاسکویلغتنامه دهخدالاسکوی . [ ک ُ ] (اِ) نام جانورکی است کوچک و خوش آواز. (برهان ). ظاهراً سیره یا مرغ کوچک دیگری است و یا پرنده ٔ کوچکی که امروز سسک نامیده میشود. بعضی این را به
لاسکیلغتنامه دهخدالاسکی . [ س َ کی / ی ] (ص نسبی )منسوب به لاسک و آن گمان برم نوعی از جامه باشد بمازندران . ابوعبداﷲ طاهربن احمد... بدین نسبت مشهور است . (انساب سمعانی ورق 595).
لاسکیلغتنامه دهخدالاسکی . [ س َ کی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لاسک که دهی است از توابع شفت فومن به گیلان .
سسکلغتنامه دهخداسسک . [ س ِ ] (اِ) کوچکترین پرنده ای است بسیار بانشاط و ظاهراً لاسکوی . گنجشکی است سخت خرد که دائم دم خود را می جنباند. مرغی است کوچک برنگ خشینه که بیشتر در گلس
طنبورهلغتنامه دهخداطنبوره . [ طَم ْ / طُم ْ رَ / رِ ] (معرب ، اِ) طنبور. رجوع به طنبور شود : درّاج کشد شیشم وقالوس همی بی پرده ٔ طنبوره و بی رشته ٔ چنگ . منوچهری .خول طنبوره تو گو
شدنلغتنامه دهخداشدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی
لاسکیلغتنامه دهخدالاسکی . [ س َ کی / ی ] (ص نسبی )منسوب به لاسک و آن گمان برم نوعی از جامه باشد بمازندران . ابوعبداﷲ طاهربن احمد... بدین نسبت مشهور است . (انساب سمعانی ورق 595).
لاسکیلغتنامه دهخدالاسکی . [ س َ کی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لاسک که دهی است از توابع شفت فومن به گیلان .