لاس زدنلغتنامه دهخدالاس زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) به نظر ریبه در کسی دیدن . ملامسه کردن و دست بازی کردن . ملاعبه کردن به ریبه . رجوع به لاس شود.
لاس کازاسلغتنامه دهخدالاس کازاس . (اِخ ) بارتلمه . کشیش بزرگ اسپانیولی . مولد اشبیلیة (1476 -1566 م .).
لاس کازهلغتنامه دهخدالاس کازه . [ زِ ] (اِخ ) امانوئل ، کنت دو. مورخ فرانسوی . مولد قصر لاس کازس (هُت گارُن ). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هل