لازبلغتنامه دهخدالازب . [ زِ ] (ع ص ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ). || چفسیده . چسبیده . دوسیده . یقال : صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربة لازب و هو افصح من لازم . (منتهی الارب ). لا
لَّازِبٍفرهنگ واژگان قرآنچسبنده (کلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري که هر يک ملازم ديگري شده باشد . و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يک معني است)
لَّازِبٍفرهنگ واژگان قرآنچسبنده (کلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري که هر يک ملازم ديگري شده باشد . و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يک معني است)
چفسانلغتنامه دهخداچفسان . [ چ َ ] (نف ) چسبان . چسپان . دوسان . چفسنده . چسبنده . لازب . هر چیز که چسبناک و لزج باشد.
لازقلغتنامه دهخدالازق . [ زِ ] (ع ص ) چسبنده . برچفسنده . (آنندراج ). لازب . لَزوق . (منتهی الارب ).
یشبلغتنامه دهخدایشب . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب . (از تاج العروس ). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن . (از آنندراج )