لادنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگلی زینتی به رنگهای زرد، قرمز و نارنجی با بوتهای کوتاه، بالارونده و برگهای درشتِ گرد. لادن سیبی: (زیستشناسی) یک قسم لادن که ریشهاش دارای غدههایی شبیه سیب
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانواده ٔ تروپئولاسه . دارای ساقه ٔ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپَر زرد؛ نارنجی یا قر
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) از نواحی شرقی زاهدان در جنوب غربی میرجاوه . و شاید لادن شاهنامه همین لادن باشد.
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است : بدو گفت گیو ای فرومایه مردز لادن چه گوئی و روز نبردنه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون
لادنهلغتنامه دهخدالادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) گیاهی باشد که از پوست ساق آن ریسمان سازند. و به هندی سن گویند. (غیاث ) (برهان ). || فارسی لادن . (صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). رجوع
لادنیانTropaeolaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از کلمسانان علفی یک یا چندساله با سه سرده و 92 گونه که در نواحی معتدل و نیمهگرمسیری و گرمسیری میرویند؛ برگهای آنها دارای آرایش متناوب یا متقابل و مس
فروقودی لادنلغتنامه دهخدافروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبیه به بوی حرف . چون به آب
لادنهلغتنامه دهخدالادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) گیاهی باشد که از پوست ساق آن ریسمان سازند. و به هندی سن گویند. (غیاث ) (برهان ). || فارسی لادن . (صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). رجوع