لاهلغتنامه دهخدالاه . (اِ) لاس باشد که نوعی از بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ است . (برهان ). لالس . (جهانگیری ). لاس .
لاحظدیکشنری عربی به فارسیرعايت کردن , مراعات کردن , مشاهده کردن , ملا حظه کردن , ديدن , گفتن , برپاداشتن(جشن و غيره)
لاحقلغتنامه دهخدالاحق . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عبدالحمید ازخاندان ابن لاحق . شاعری قلیل الشعر است . (ابن ندیم ).
لاحجلغتنامه دهخدالاحج . [ ح ِ ] (اِخ ) جایگاهی است از نواحی مکه : ارقت ُ لب-رق لاح فی بطن لاحج و ارّقنی ذکرالملیحةو الذکرو نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی و لیست بما القاه فی حبها ت