لاتحلغتنامه دهخدالاتح . [ ت ِ ] (ع ص ) لتاح . لتحه . مرد خردمند رسا در امور و زیرک . (منتهی الارب ).
لاتحصیلغتنامه دهخدالاتحصی . [ ت ُ صا ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) که شمرده نشود. بی شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
لاتعد و لاتحصیلغتنامه دهخدالاتعد و لاتحصی . [ ت ُ ع َدْ دُ وَ ت ُ صا ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) بیشمار. بیرون از شمار.
لاتحصیلغتنامه دهخدالاتحصی . [ ت ُ صا ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) که شمرده نشود. بی شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
لاتعد و لاتحصیلغتنامه دهخدالاتعد و لاتحصی . [ ت ُ ع َدْ دُ وَ ت ُ صا ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) بیشمار. بیرون از شمار.
تحاثلغتنامه دهخداتحاث . [ت َ حاث ث ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): و لاتحاثون علی طعام المسکین ؛ ای لاتحاضون . (منته
تحبیذلغتنامه دهخداتحبیذ. [ت َ ] (ع مص ) حبذا گفتن کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): لاتحبذنی تحبیذاً؛ مگو مرا حبذا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب