لاادریلغتنامه دهخدالاادری . [ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: حرف لا و صیغه ٔ متکلم وحده ٔ اَدری ) به معنی ندانم ، نمیدانم . و آن کلمه ای است که در عقب بیتی یاقطعه ای از شعر گذارند آن
لاادری گرواژهنامه آزاد(اَ) نمی دانم گرا، کسی که در مسائل اساسی فلسفه (مانند وجود خدا)، علمی و ... که درستی یا نادرستی آن ها اثبات نشده است شک دارد. وقتی درستی یا نادرستی یک مسئله را
لاادریهلغتنامه دهخدالاادریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از سوفسطائیه ٔ قائلین به توقف در وجود هر چیز و علم به هر چیز. جرجانی گوید: هم الذین ینکرون العلم بثبوت شی ٔو لاثبوته و یز
لاادریهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفرقهای از سوفسطائیه که منکر اغلب بدیهیات هستند، و جز پارهای حقایق کاملاً روشن همهچیز را با شک و تردید تلقی میکنند. دربارۀ حصول علم و معرفت به اشیا و حقایق ا
لاادیسهلغتنامه دهخدالاادیسه . [ اُ س ِ ] (اِخ ) شهری که سلوکیها در سرحد پارس (معلوم نیست کدام سرحد پارس ) بنا کردند. (ایران باستان ج 3 ص 2115).
لاادریهلغتنامه دهخدالاادریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از سوفسطائیه ٔ قائلین به توقف در وجود هر چیز و علم به هر چیز. جرجانی گوید: هم الذین ینکرون العلم بثبوت شی ٔو لاثبوته و یز
پیرهنلغتنامه دهخداپیرهن . [ هَُ ] (اِخ ) پیرن . اولین فیلسوف از لاادریه یا مُرتابین بزرگ یونان در سده ٔ چهارم ق . م . معاصر اسکندر مقدونی . وی را پیروان بسیار بود و طریقه ٔ ارتیا
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ش َک ْ کا ] (اِخ ) مرتابین . لاادریة. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکاکان شود.
اسعیلغتنامه دهخدااسعی . [ اَ عا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سعی . ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر.- امثال :اسعی من رِجْل ؛ قال حمزة لاادری اَ رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت
خانجاهلغتنامه دهخداخانجاه . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب خانگاه و بمعنی خانگاه است . یاقوت در ذیل کلمه ٔ خانجاه گوید: «لاادری این هو، الاّ اءَن َّ شیرویةقال :... محمدبن عبداﷲبن عبدان