قی گرفتنلغتنامه دهخداقی گرفتن . [ ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حالت قی دست دادن کسی را. || پوشیده شدن از قی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قی گرفته شود.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
قیافه گرفتنلغتنامه دهخداقیافه گرفتن . [ ف َ /ف ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خود را گرفتن . ژست گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ): تو نمیدانی چطور قیافه بگیری .
قیاس گرفتنلغتنامه دهخداقیاس گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) قیاس کردن . مقایسه کردن . سنجیدن . اندازه گرفتن : قیاس از درختان بستان چه گیری ببین شاخ و بیخ درختان دانا. خاقانی .ز تاریخها چون گرفتم قیاس هم از نامه ٔ مرد ایزدشناس .
عظدیکشنری عربی به فارسینتيجه اخلا قي گرفتن از , اخلا قي کردن , موعظه کردن , وعظ کردن , سخنراني مذهبي کردن , نصيحت کردن
قیلغتنامه دهخداقی ٔ. [ ق َی ْءْ ] (ع مص )برانداختن از گلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به قی شود. || بیرون آوردن خون . (از اقرب الموارد). قأت الطعنة الدم ؛ اخرجته و الارض ُ الکماة اخرجتها و اظهرتها. || مردن . قاء نفسه ؛ مات . مثل لفظ نفسه . (اقرب الموارد).
قیلغتنامه دهخداقی . [ ق َ / ق ِ ] (ازع ، اِمص ) استفراغ کردن . بیرون ریختن محتویات معده از راه دهان . شکوفه . (فرهنگ فارسی معین ) : دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال کفن خود تند این را به دهان آن از قی . <p class="auth
قیلغتنامه دهخداقی . [ قی ی ](ع ص ، اِ) (از قوی ) زمین خالی . || بیابان بی آب و گیاه . || (مص ) خالی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رج__وع به قوایه شود.
دبیقیلغتنامه دهخدادبیقی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبیق که شهرکیست بمصر. || (اِ) نوعی جامه ٔ نفیس . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش باشد در نهایت لطافت . (برهان ) (آنندراج ). جامه که در دبیق کردندی . نوعی دیبای لطیف منسوب به دبیق که قریه ای است در ملک مصر. (غیاث ). جامه ٔ باریک که از مصر آرن
دده سقیلغتنامه دهخدادده سقی . [ دَ دِ س َق ْ قی ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در چهارهزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی خاور راه ارابه رو آده به ارومیه . جلگه معتدل دارای 59 تن سکنه است آب آن از قنات