قینلغتنامه دهخداقین . [ ق َ ] (اِخ ) آب و زمینی است از فزاره . در اینجا واقعه ای مشهور در زمان عبدالملک بن مروان اتفاق افتاد. رجوع به معجم البلدان شود.
قینلغتنامه دهخداقین . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است در عثَّر در یمن . (از معجم البلدان ). دهی است به یمن از جمله ٔ قراء عُثَّر. (منتهی الارب ).
قینلغتنامه دهخداقین . [ ق َ ] (ع مص ) نیکو و راست کردن آهنگر آهن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قان القین الحدید؛ سواه . (اقرب الموارد). || فراهم آوردن شکافتگی چیزی . (م
قینلغتنامه دهخداقین . [ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) شکنجه . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) : هر کس را از محل اختفاء بیرون میکشیدند، بعد از قین و شکنجه و اخذ مال همان شربت شهادت می چشانی
قینواژهنامه آزادقین در زبان لری به معنای باسن است باسن، مقعد (ساردوییه جیرفت)، واژۀ محلی برای نشیمنگاه.
غینلغتنامه دهخداغین . (ع اِ) زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید. غینة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینة آمده است .
غینلغتنامه دهخداغین . (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین ؛ یعنی درختانی سبز و بلند دارد.(از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.
غینلغتنامه دهخداغین . (اِخ ) موضعی است تب ناک . منه المثل : هو آنس من حمی الغین ؛ یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است ک
غینلغتنامه دهخداغین . [ غ َ ] (ع مص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شوریده منش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل . (منتهی الارب ). غثیان . تهوع . غانت نفس فل
قینالغتنامه دهخداقینا. (اِ) بر وزن مینا، نوعی از بقلةالحمقاست که به فارسی خرفه گویند. (برهان ) . || بیخی است طبی که در هندوستان روید. (فرهنگ فارسی معین ).
قینرجهلغتنامه دهخداقینرجه . [ ق ِ ن َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش تکاب شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 401 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، بادام ، حبوب و کرچک . شغل اها
قینةلغتنامه دهخداقینة. [ ق َ ن َ] (ع اِ) داه سرودگوی یا عام است . (منتهی الارب ). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده
قینالغتنامه دهخداقینا. (اِ) بر وزن مینا، نوعی از بقلةالحمقاست که به فارسی خرفه گویند. (برهان ) . || بیخی است طبی که در هندوستان روید. (فرهنگ فارسی معین ).
قینرجهلغتنامه دهخداقینرجه . [ ق ِ ن َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش تکاب شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 401 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، بادام ، حبوب و کرچک . شغل اها